برچسب: انقلاب روسیه

روسیه: چهگونه انقلاب ناکام ماند؟ / کریس هارمن / ترجمهی بابک جعفری
اپوزیسیون چپ هر روزه در برابر تخریب انقلاب در داخل و جلوگیری از وقوع آن در خارج توسط دستگاه استالینیستی، دست به مبارزه زد. در تمامی یک برههی تاریخی، همین اپوزیسیون بهتنهایی در برابر تأثیراتِ انحرافیِ استالینیسم و سوسیالدموکراسی بر جنبش سوسیالیستی مقاومت کرد. اپوزیسیون این مقاومت را به انجام رساند باآنکه نظریاتش حول مسألهی روسیه این کار را دشوارتر میکرد. بههمین دلیل است که هر جنبش انقلابیِ راستین باید خود را بخشی از این سنّت تعریف کند.

درسهای انقلابهای دوم / سعید رهنما
/ بازخوانیِ انقلابهای سوسیالیستیِ روسیه، آلمان، چین و ویتنام / در گورستانی در برلین، در قطعهی بزرگان سوسیالیست آلمان، آنجا که رزا لوکزامبورگ، کارل لیبکنخت و بسیاری دیگر آرمیدهاند، بر تختهسنگ بزرگی نوشته شده، «مردگان زِنهارمان میدهند». قصد و منظورِ این سنگنوشتهی مسحورکننده را به دو شکل میتوان تعبیر کرد: یکی آن که مردگان از ما میخواهند که پیشگامانِ بزرگ را از خاطر نبریم و همان راهی را که رفتند پیگیری کنیم، یا هشداری است که از تجربهشان بیاموزیم و برای رسیدن به همان هدفِ مشترک راههای دیگر را جستجو کنیم. با توجه به تجربیات جنبشها و انقلابهای بزرگ سوسیالیستی در جهان و ضرورت درسگیری از موفقیتها و شکستهاشان، باورِ من تعبیر دومی است.

زنـان ۱۹۱۷ / مِگان ترودل / ترجمهی راستین عالمی
زنان نقشی اساسی در انقلاب 1917 ایفا کردند و دوشادوش مردان تاریخساز شدند، آن هم نه بهعنوان تماشاچیانی منفعل یا غیرسیاسی بلکه بهمثابه مشارکتکنندگان شجاعی که حضورشان برای نفیِ سرکوبِ سازمانیافتهای که دچارش بودند از اهمیت انکارناپذیری برخوردار بود. تماشای انقلاب از چشم زنان ما را به خوانشی غنیتر از بقایایِ آنچه کماکان دگرگونسازترین لحظهی تاریخی برای زندگیهای زنان باقی مانده است خواهد رساند.

انقلاب یتیم: معنای اکتبر ۱۹۱۷ / الکس کالینیکوس / ترجمهی بهرنگ نجمی
اما، دریغا که انقلاب شکست خورد. این ما را به جایی میبرد که، همراه با دانیل بنسعید، وارد آن شدیم: «پایان یک چرخهی بزرگ.» نخست آنکه، اتحاد شوروی سرانجام قربانی همان منطق رقابت اقتصادی و ژئوپلیتیکی شد که خود از آن شکل گرفت. اما تا اندازهای بهسبب سرمایهگذاری ایدئولوژیک بسیاری از چپها ـ حتا از میان منتقدان استالینیسم ـ روی اتحاد شوروی بهمثابهی نوعی بدیل در مقابل سرمایهداری، ولو کجوکوله و از ریختافتاده، انقلابهای ۹۱-۱۹۸۹ دامنهی یورش نولیبرالیسم جهانی را بیش از حد گسترده ساخت. اکنون اما سرمایهداری نولیبرال خود در بحران عمیقی دستوپا میزند؛ نه فقط بهعلت ورشکستگی سالهای ۸-۲۰۰۷ و پیآمدهایش، بل همچنین بهخاطر بیزاری و سرکشی علیه حزبهای طبقهی حاکم. این امر زمینهی مناسبی فراهم میکند تا باردیگر تأکید شود که انقلاب اکتبر همچنان در لحظهی حاضر دارای اهمیت است.

گرامشی و انقلاب روسیه / آلوارو بیانچی و دانیلا موسی / ترجمهی مهرداد امامی
گرامشی در نوشتههای زندان خود، نظریهای دربارهی سیاست را مطرح کرد که در آن زور و رضایت از یکدیگر مجزا نیستند و دولت به عنوان پیآمد تاریخی فرآیندهای درهمتنیدهی نیروها تلقی میشود، فرآیندهایی که بهندرت شرایط سودمندی برای گروههای فرودست فراهم میکنند. گرامشی از ضرورت تجهیز مبارزه در تمام عرصههای زندگی و نیز پیرامون خطرات همسازی هژمونیک و «تحولگرایی» سیاسی نوشت. او توجه خاصی به نقشِ- تقریباً همواره زیانبارِ- روشنفکران در زندگی عامه و اهمیت گسترش مارکسیسم به عنوان جهانبینی «بینقص»- فلسفهی کنش داشت.ازاینرو، هیچچیز در طول سالیان زندان حاکی از این نیست که گرامشی از انقلاب روسیه به عنوان مرجعی عملگرا و تاریخی برای رهایی طبقهی کارگر صرفنظر کرده باشد. انقلاب روسیه در ذهن و قلب گرامشی تا زمان مرگش در آوریل 1937 زنده بود.

جنبش یا پیشگام، کدامیک؟ / یِوْگِنی کاساکُف / ترجمهی کمال خسروی
/ به مناسبت یکصدمین سالگرد انقلاب اکتبر / جدلهای چپ پیرامون انقلاب روسیه از دههها پیش، پیرو و پیآمد دو پارادایم رقیب است. نخستین پارادایم عمدتاً بر اوضاع و احوال دشواری تأکید دارد که تجربههای سوسیالیستی با آن رودررو و درگیر بود. اینجا، سیاست بلشویکها در نخستین گام بهمثابهی واکنش نسبت به اوضاع و احوال ناسازگار، به عقبماندگی امپراتوری روسیه، به فضای دشمنانه و به زیرساختی ناتوان که جنگ سببساز آن بود، ارزیابی میشود. پارادایم دوم به این روایت بدبین است و آنرا همچون توجیه غیرمستقیم موازین دیکتاتورمآبانهی بلشویکها میداند و تأکیدش در عوض عمدتاً بر نبرد بین حزب بلکشویک بهمثابهی پیشگامِ خودخوانده [در یکسو] و جنبش «از پایین» [در سوی دیگر] است. پارادایم نخست کمتوسعهیافتگی صنعتی روسیه را معضلی بنیادین برای سوسیالیسم تلقی میکند؛ پارادایم دوم آنرا نشانی از شدت مقاومت دربرابر مدرنیزهشدن سرمایهدارانه میداند. پارادایم نخست میراثخوار و میراثدار مارکسیستها، همانا بلشویکها و منشویکها، است؛ پارادایم دوم میراثخوار و میراثدار نارودنیکها («خلقیها») و پیروانشان، همانا سوسیالیستهای انقلابی، است. پارادایم نخست پیروان و هواخوانش را عمدتاً در جمع سوسیالیستهای چپ دارد؛ پارادایم دوم، عمدتاً در میان آنارشیستها، برخی کمونیستهای شورایی و کارگرگراها (Operaisten)؛ این پارادایم در سالهای دههی 60 میلادی، نقش کاملاً تأثیرگذارندهای بر «چپ ضداقتدارگرا» داشت.