برچسب: مارکسیسم

از بحران سرمایهداری تا قلمرو آزادی از منظر کارل مارکس / علی رها
در پویش سرمایهی جهانی که ذاتی خودپو دارد و … گویی کل دنیا را مسخ و جادو کرده، نقاط عطفی فرا میرسد که پوستهی اسرارآمیزش فروریخته و سرشت متناقضاش پدیدار میشود. در مناسبات سرمایهداری، چنین نقاط عطفی غالباً با ظهور بحرانهای اقتصادی توأم بوده است. آنچه امروز در «بحران سرمایهی مالی» نمایان شده اینست که وجود بحران نه فقط ذاتی روابط سرمایه است، بلکه تخفیف بحرانهای دوران پیشین نیز بهمعنی حذف بحران نبوده و معضل انباشت سرمایه را با شدت و حدت بیشتر و ابعادی عمیقتر از نو بروز میدهد.
عجین شدن بحران مزمن کنونی با ظهور جنبشهای اجتماعی جدید در ابعادی جهانی که سلطهی انحصاری سرمایهی مالی بر روند تولید و بازتولید را به چالش کشیدهاند، نشانگر نقطهی آغاز نوینی در خرد عمومی است که در صورت تداوم و تعمیقش، قدرت ادراک و ظرفیت برقراری روش جدیدی از زندگی را در نهاد خود دارد.

لغزشها / م. بیگی
با ادعاهای عدیدهی بابک احمدی در بخشهای پیشین آشنا شدیم که میتوانستیم با کمی طمأنینه درخوشباوری، آن ادعاها را بهعنوان عدم درک مسائل مطرح شده از جانب مارکس، استنباط کرد. ولی دراین بخش روشن خواهم کرد که وی عامداً و با اطلاع کامل بهتحریف نظرات مارکس میپردازد تا قادرشود بدینترتیب ادعاهایش را بهکرسی نشاند. دراین بخش من به ادعاهای بابک احمدی و به تحریفات متعدد او میپردازم تا نشان دهم واقعیتها چیستند و چرا استاد با وازنش واقعیتها، مجبور میشود به تحریف نظرات مارکس تن زند.

دربارهی پراتیک / م. بیگی
در بخش پیشین بهتشریح نظریهی مارکس دربارهی ایدئولوژی و انکشاف تئوری شناخت تا سطح نقد پرداختم و در کنکاش میان آندو حلقهی اساسی در بینش مارکس از کشف پراتیک توسط او سخن گفتم. قصدم در این فصل کاوش این کشف در وجوه مختلف است تا نشان دهم چهگونه مارکس ابزاری دراختیار ما قرار داد تا بهیاری آن قادر شویم با درگذشتن از فلسفهی سنتی با بنیاد جهان دوتایی سوژه و ابژهاش، شالودهی نوینی را برپا داریم و بتوانیم آنرا بهعنوان سرفصل ممیزی در انتقاد به فلسفهی سنتی، مبنا قرار دهیم.

سوژه در نظریهی مارکس / پریسا شکورزاده
مقالهی حاضر مقدمهای است بر تلقی کارل مارکس از سوژه. «سوژه» محصول دنیای جدید است و از زمان دکارت تا به امروز محل دریافتها و معانی متعدد، مناقشات و رد و انکارهای بسیاری شده است. اما آنچه در این دریافتها بهطور کلی مشترک است و در این پژوهش مورد تأمل قرار گرفته، ارجاع این مفهوم به انسان است ازآنرو که میاندیشد، اراده میکند، عمل میکند و صاحب اختیار و سرنوشت خود است. به همین معناست که تأمل در باب سوژه در هر زمان مسألهی جدی برای تفکر است. بهویژه اگر کاویدن چنین مفهومی را نزد یکی از اثرگذارترین متفکران تاریخ مد نظر قرار دهیم که مسألهی انسان، اسارت و رهایی او همواره یکی از دغدغههای اصلیاش بوده است. این موضوع با وجود بداقبالیهای اولیه در میان مارکسیستها، پس از تجربهی فاشیسم و جنبش دانشجویی دههی شصت فرانسه دوباره اهمیت پیدا كرد ولی همچنان مسألهای مورد اختلاف است. پیچیدگی این موضوع هم به اختلافات مفسران در این مقوله مربوط میشود و هم بهخاطر ابهام آن در نوشتههای مارکس است.

نقد دیدگاه بابک احمدی دربارهی مارکس و مارکسیسم / م. بیگی
هدف از نگارش این مقاله نقد دیدگاههای بابک احمدی دربارهی مارکس و مارکسیسم، در کتاب «مارکس وسیاست مدرن» است. تمامی گفتاوردها و ارجاعات نوشتهی حاضر به چاپ ششم این کتاب است. گفتنی است بابک احمدی پس از نگارش کتاب مزبور، کتاب دیگری بهنام «واژهنامهی فلسفی مارکس» را با همین روایت منتشر کرد که در واقع توضیح مفاهیم ابراز شده در کتاب «مارکس و سیاست مدرن» است. از آنجا که او درمتن کتاب به توضیح، و یا بهقول خودشان، تأویل این مفاهیم پرداخته، من از واژهنامهی او، بهجز دو مورد، در همین پیشگفتار، دیگر هیچ واگویهای را نقل نکردهام و تنها به نقد خود کتاب بالا بسنده کردهام.

بحرانِ تئوری و بحرانِ چشمانداز تاریخی / کمال خسروی
صورتبندی بحرانِ چپ در این اظهار که: هم تئوریِ انتقادی در بحران است و هم چشماندازِ تاریخیِ رهاییِ انسان، ظاهری همانگویانه دارد. وقتی گفته میشود که بنبست تئوری و پراتیک انقلابی برای برانداختن روابط موجود و حاکم بر جهان ــروابطی که متضمن سلطه و استثمارندــ از یک سو ناشی از بحران تئوری و از سوی دیگر منتج از ناروشنی و ابهامِ چشماندازِ تاریخیِ رهایی است، بهنظر میرسد یک معنا دوبار تکرار شده است. زیرا، بحران تئوری انتقادی، تئوریای که داعیهی شناخت و نقد علمی وضع موجود را همهنگام دارد، میتواند ظاهراً ــیا بطور صوریــ بدین معنا نیز تلقی شود که نیروهای انقلابی درون جامعه برنامه و چشمانداز معینی ندارند. پرده برداشتن از این ظاهرِ همانگویانه، اهمیت و معنای متدلوژیک این درک یا این صورتبندی از بحران چپ را آشکار خواهد کرد.

دربارهی رهایی زنان در دیدگاه مارکس و انگلس / پرادیپ بکسی/ ترجمه سارا یوسفپور
متنی که در ادامه میخوانید، بازخوانی اثر ماکسیمیلیان روبل دربارهی سیر تکامل نظرات مارکس و انگلس در باب رهایی زنان است. روبل طرح این مقاله را مدت کوتاهی پیش از مرگش در 1996 آماده کرد. این اثر یک روایت گاهشمارانه است. اما آنطور که شایسته است به آن توجه نشده است.

چرا مارکسیسم؟/ کمال خسروی
برای مارکسیست بودن، تسلیم شدن به مارکسیسمها ضروری نیست. نگاه و کنش انتقادی و دگرگونساز به مارکس و مارکسیستها و تاریخِ واقعی آنچه زیر پرچم مارکسیسم رقم زده شده است، کافی است. این شرطها برای مارکسیست بودن کافیاند، حتی اگر همه لازم نباشند.

مارکسیسم و بومشناسی / جان بلامی فاستر / ترجمهی فرزانه راجی
پیونددادن مارکسیسم با تحول زیستمحیطی ابتدا شبیه تلاش برای پل زدن بین دو جنبش و گفتمان کاملاً متفاوت به نظر میرسد، هرکدام با تاریخ و منطق خود: یکی از آنها عمدتاً با روابط طبقاتی سروکار دارد، دیگری با روابط بین انسانها و محیط. اما سوسیالیسم از لحاظ تاریخی بر رشد و گسترش اندیشه و عمل زیستمحیطی تأثیر داشته است، درعین حال بومشناسی به عمل و اندیشهی سوسیالیستی آگاهی رسان بوده است. از قرن نوزدهم ارتباط بین این دو پیچیده، متقابلاً وابسته و دیالکتیکی بوده است.

مارکس دوباره بازگشته است / لیزا نیهاوس
مارکس اگر امروز زنده بود، لازم نبود هیچ تغییری در سر و وضعش بدهد. مو و ریشش میتوانستند همانطور که هستند، بمانند. کافی بود با همین قیافه یک کیف حصیری دستش بگیرد و مثل هر آدم امروزی در خیابانهای برلین راه برود. روابط خانوادگیاش هم با روزگار ما سازگار بود؛ مزدوج، بعد از هفت سال ازدواجِ سفید، بعد چند بچهی مشروع، و یکی هم نامشروع، رویش: درست مثل خانوادهی مدرن امروزی. حتی جملهای هم که او با آن هوادارانش را مسخره میکرد، امروزه بیش از پیش روزآمد است: «همهی آنچه که من میدانم این است که «مارکسیست» نیستم.» با چنین جملهای او امروزه آخرین مد است: چه کسی است که در این روزگار بگوید من هنوز مارکسیستم.

مارکسیسمها و نقد / کمال خسروی
اگر فرض كنيم كه علم، فلسفه، اخلاق و هنر هر يک نوعی «زبان» هستند، ماركسيسم زبان ديگری است. زبانها اگرچه مرزی دارند كه آنها را از يكديگر جدا میكند، اما يكتايیشان از آنها دستگاه یا كليت نمیسازد. زبانها برخی به یكديگر نزدیکتر و برخی از ديگری دورترند. ماركسيسم چه بهلحاظ «قواعد» و چه بهلحاظ واژهها و تعابير، مثل همهی زبانهای ديگر است: تغيير میكند، گسترش میيابد، كلماتش معانی جديد پيدا میكنند، كهنه و متروک میشوند. ماركسيسم زبانی است كه ماركسيستها بدان سخن میگويند و زنده و پويا بودنش همانند هر زبانی ديگر، منوط است به پراتيکِ آنهايی كه از آن استفاده میكنند. همانطور كه مثلا گسترش برخی از زبانهای گفتاری، در جهان به تناسب ظرفيت و قدرت روابط سرمایهداری، گسترش و اعتبار يافتهاند، گسترش «زبان» ماركسيسم تابعی است از ظرفيت و قدرت جنبش انقلابی ضد سرمايهداری.

مارکسیسم و رهایی زنان / لوئیز اُشِی / ترجمهی فرزانه راجی
هرگونه تجدید مبارزه برای رهایی زنان در چارچوب یک نظام سرمایهداری در بحران ـ نظامی که سه دهه تجربهی حملات نئولیبرالی دارد و بهطور رسمی برابری زنان را پذیرفته و در حال حاضر روی بسیاری از زنان در طبقهی حاکم حساب میکند ـ بهاحتمال زیاد وابسته است به احیای مبارزهی طبقهی کارگر. تغییر جایگاه زنان به این معناست که هرگونه احیای مبارزه ضرورتاً شامل تودههای زنان خواهد بود و بنابراین بهطور ارگانیک مطالبات زنان را در دستور کار خود قرار میدهد، بهجای اینکه به کارگران بیمیل تحمیل شود. از سویی، در طول این مبارزه، میبایست بر مقاومت بخش زنان ثروتمند و قدرتمند، که با مردان طبقهی خود همبستگی دارند، غلبه یافت.