برچسب: کمال خسروی

کالاییسازی در آینهی گفتمان نقد: پالایش یا آلایش؟ / محمد مالجو
«دستکم در چندین سال گذشته برای توصیف سیاست اقتصادی دولتها در واگذاری برخی از خدمات عمومی به سازوکار بازار آزاد اصطلاحاتی مانند ʼکالاییسازیʻ […] رواج یافتهاند». این گزاره دربارهی فضای فکری در ایران بهتمامی صحت دارد. اصطلاح کالاییسازی در ایران هم رواج یافته است هم تثبیت شده است، حتا در فراسوی عزیمتگاه چپگرایانهی نخستین مروجان چنین اصطلاحی در ایران. از قبلترها کاربست مبحث کالاییسازی برای نیروی کار میان نیروهای چپ البته کمابیش شایع بود. اما اصطلاح کالاییسازی در ایران طی حدوداً یک دههی گذشته بهشدت کاربرد یافته است و برای طیف وسیعی از فعالیتها و حوزهها به کار میرود، از عقبنشینی دولت در ارائهی رایگان برخی خدمات اجتماعی نظیر آموزش عمومی و آموزش عالی و بهداشت و درمان و سلامت تا حوزههایی نظیر هنر و دانش و فضای شهری و محیطزیست، نه فقط در حلقههای فکریِ نیروهای مترقی بلکه از آن نیز مهمتر در سطح جنبشهای اجتماعی. اصطلاح کالاییسازی به جزئی از زبان بخشهایی از مردمان در منازعه با طبقهی مسلط و قدرت سیاسی مستقر بدل شده است و ازاینرو یک بار دیگر چنین ادعایی را به اثبات رسانده است که اگر نیروهای فکریِ چپ جای درستی را نشانه بگیرند از جامعه نیز جوابِ مساعد خواهند گرفت.

کار زنده و ارزشآفرینی / کمال خسروی
این ویژگی منحصر بهفرد سرشت کار زندهی انسان است، که میتواند مقداری ورای مقداری که برای بازتولید نیروی این کارِ زنده لازم است، نیرو صَرف کند. این ویژگی اما هنوز ویژگیِ فراتاریخیِ توانِ کار انسان است و شامل زندگی در شیوههای تولید و بازتولید زندگی مادی پیش و پس از سرمایهداری هم میشود. اما اگر این قابلیت را اینک در چارچوب سرمایهداری قرار دهیم، رابطهی ورودیها (inputs) و خروجیها (outputs)ی فرآیند تولید چنین خواهد شد که سرمایهداری ارزش همهی عوامل ورودی، از جمله ارزش نیروی کار را، بیکم و کاست پرداخت میکند و محصول را نیز بنابه ارزش آن، نه کم و نه بیش، میفروشد، اما این محصول واجد ارزشی است که از مجموعهی ارزش ورودیهای فرآیند تولید بیشتر است. علت هم بدیهی است. تنها عاملی که این توانایی را دارد که استفاده از آن، ارزشی بیش از ارزشِ لازم برای بازتولیدش را تولید کند، نیروی کار است.

جنبش یا پیشگام، کدامیک؟ / یِوْگِنی کاساکُف / ترجمهی کمال خسروی
/ به مناسبت یکصدمین سالگرد انقلاب اکتبر / جدلهای چپ پیرامون انقلاب روسیه از دههها پیش، پیرو و پیآمد دو پارادایم رقیب است. نخستین پارادایم عمدتاً بر اوضاع و احوال دشواری تأکید دارد که تجربههای سوسیالیستی با آن رودررو و درگیر بود. اینجا، سیاست بلشویکها در نخستین گام بهمثابهی واکنش نسبت به اوضاع و احوال ناسازگار، به عقبماندگی امپراتوری روسیه، به فضای دشمنانه و به زیرساختی ناتوان که جنگ سببساز آن بود، ارزیابی میشود. پارادایم دوم به این روایت بدبین است و آنرا همچون توجیه غیرمستقیم موازین دیکتاتورمآبانهی بلشویکها میداند و تأکیدش در عوض عمدتاً بر نبرد بین حزب بلکشویک بهمثابهی پیشگامِ خودخوانده [در یکسو] و جنبش «از پایین» [در سوی دیگر] است. پارادایم نخست کمتوسعهیافتگی صنعتی روسیه را معضلی بنیادین برای سوسیالیسم تلقی میکند؛ پارادایم دوم آنرا نشانی از شدت مقاومت دربرابر مدرنیزهشدن سرمایهدارانه میداند. پارادایم نخست میراثخوار و میراثدار مارکسیستها، همانا بلشویکها و منشویکها، است؛ پارادایم دوم میراثخوار و میراثدار نارودنیکها («خلقیها») و پیروانشان، همانا سوسیالیستهای انقلابی، است. پارادایم نخست پیروان و هواخوانش را عمدتاً در جمع سوسیالیستهای چپ دارد؛ پارادایم دوم، عمدتاً در میان آنارشیستها، برخی کمونیستهای شورایی و کارگرگراها (Operaisten)؛ این پارادایم در سالهای دههی 60 میلادی، نقش کاملاً تأثیرگذارندهای بر «چپ ضداقتدارگرا» داشت.

تاریخ اشباح و ولایت ایرانشهری / کمال خسروی
از اینهمه هنگامهجویی چه برجای میماند برای «پروژه»ی طباطبایی؟ چیزی جز تاریخ اشباح، ولایت ایرانشهری و شاید علمِ «ایرانشهرشناسیک»! بهعنوان جانشین جامعهشناسی و مارکسیسم؟ آیا اغراق است، یا جهل یا حسد که مدعی شویم از «پروژه»ی طباطبایی چیزی جز «نهاد» طباطبایی برجای نمیماند؟
آنچه «پروژه»ی فکری سید جواد طباطبایی نامیده میشود، طرحی است سیاسی؛ در شالودههایش، در ساخت و بافت گفتمانیاش، در زبان و بیان و پژواکش و سرانجام در انگیزهها، ممیزهها و آماجش؛ طرحی است در سپهر قدرت سیاسی. پرخاشگری و هنگامهجویی طباطبایی علیه آنچه او «ایدئولوژی» مینامد، هیچ نیست مگر تلاشی زیرکانه برای پر کردن خلاء ایدئولوژی در روزگارِ بنبستِ سیاسی.

تندیسِ زندهی موبدِ فرهمند / کمال خسروی
آنچه سیدجواد طباطبایی در مقالههای اخیرش در نشریات «مهرنامه» و «فرهنگ امروز» تحت عناوین «از میهن باید دفاع کرد به ننگ یا به نام!» و «جهل دلیل نیست» منتشر کرد، تازگی داشت و، اذعان میکنم، مایهی شگفتی بود. محتوایی تا این اندازه فقیر و درمانده و تهیْ مایه، زبانی چنین سخیف، زمخت، ناویراسته و ناپیراسته، برهانهایی چنان سست و بههمریخته، «استوار»، یا بهتر بگویم پای لرزان ایستاده، بر جهل و تجاهل و لحنی چنین بهکودکانهگی، لجوجانه و پرخاشگر، با جار و جیغ و زاری از طباطبایی انتظار نمیرفت. اگر این دو مقاله «اثر» روزنامهنگاری دونْپایه بودند که در بلندپروازی و خشنودسازیِ اربابی، نادانستههایش را به زبانی نیاموخته، وجهالمعاملهی لقمهنانی کرده بود، یا مُبلّغی جوان که به سفارش سازمان جوانان حزبش هیجان نوآموختههایش را به قلم آورده بود، یا حتی اثری از مُنشآت «استادان» و «دانشیاران» تازه و صاحب مدرک و صاحب منصبی بود که به حق شایستهی عنوان زمخت «دکترها و استادان رانتی» هستند، نه جای شگفتی بود و نه اساساً جاذبهای برای خواندن، آنهم تا به پایان، وجود میداشت. اما اینها نوشتهی استاد دکتر سید جواد طباطبایی بودند، مترجم «لنین و فلسفه» و نویسندهی «خواجه نظامالملک» و «ابن خلدون و علوم اجتماعی».

لرزه در پایبستهای جهان/ اینگار سولتای
جهان به جنبش درآمده است. رخدادهای سیاسی در بُعدی جهانی، که پیشتر در فاصلهی دههها روی میدادند، اینک بهناگهان در کوتاهترین زمان درپی هم میآیند: متلاشی شدن حزب بزرگ سوسیال دموکرات یونان و پیروزی حزب چپ در سال 2015، و در پی آن، گردن نهادنش به یوغ بردگی اعتباریِ اتحادیهی اروپا تحت فرمان آلمان، برآمدن سراسری راست افراطی در کشورهای پیشرفتهی سرمایهداری و چنگ انداختنش به قدرت در آمریکا، فرانسه و اتریش، «برگزیت». همهنگام افزایش همآوایی با سوسیال دموکراتهای چپِ متمایل به کشاکش طبقاتی که نشان دادهاند، بحران سوسیال دموکراسی «در غرب» پدیدهای خلقالساعه نیست، بلکه پیآمد سیاست نولیبرالی آنهاست.

خطوط عمدهی نقدی بر معيارِ ابطالپذيری پوپر / کمال خسروی
هدف اين نوشته تنها طرح خطوط عمدهی نقدی است بر معيار ابطالپذیری؛ يعنی ترسيم چارچوبی كه میتواند بهمثابهی استخوانبندی نقدِ مشروح اين معيار بهكار آيد و با بار كردن مصالح لازم و در خور بر آن، زمينهی نقد و آزمون اين معيار را در همهی جوانب و قلمروهايی كه مدعی كارآيی است، فراهم آورد.
معيار ابطالپذیری جايگاه بسيار مهمی در دستگاه شناختشناسانهی پوپر دارد و ضربه زدن بر اين شالوده نه تنها ساختمان فلسفهی پوپر را متزلزل میكند بلكه میتواند رويكرد پوپر نسبت به تاريخ و منطق تحول اجتماعی و تاريخی را كه بر پیهای فلسفهی علم او استوار است بیاعتبار سازد. ابطالپذیری خشتی است كه ديوارهی تمايز و تشخص پوپر، بهويژه نسبت به اثباتگرايان حلقهی وين بر آن استوار است و با كشيدن اين خشت از پی، ديواره فرو خواهد ريخت.

بحرانِ تئوری و بحرانِ چشمانداز تاریخی / کمال خسروی
صورتبندی بحرانِ چپ در این اظهار که: هم تئوریِ انتقادی در بحران است و هم چشماندازِ تاریخیِ رهاییِ انسان، ظاهری همانگویانه دارد. وقتی گفته میشود که بنبست تئوری و پراتیک انقلابی برای برانداختن روابط موجود و حاکم بر جهان ــروابطی که متضمن سلطه و استثمارندــ از یک سو ناشی از بحران تئوری و از سوی دیگر منتج از ناروشنی و ابهامِ چشماندازِ تاریخیِ رهایی است، بهنظر میرسد یک معنا دوبار تکرار شده است. زیرا، بحران تئوری انتقادی، تئوریای که داعیهی شناخت و نقد علمی وضع موجود را همهنگام دارد، میتواند ظاهراً ــیا بطور صوریــ بدین معنا نیز تلقی شود که نیروهای انقلابی درون جامعه برنامه و چشمانداز معینی ندارند. پرده برداشتن از این ظاهرِ همانگویانه، اهمیت و معنای متدلوژیک این درک یا این صورتبندی از بحران چپ را آشکار خواهد کرد.

پاسخی کوتاه به دو انتقاد / کمال خسروی
به دو نوشتارِ من پیرامون آنچه «دیالکتیک دستگاهمند» یا «دیالکتیک جدید» نامیده میشود، یکی دربارهی ریشهها و مبانی نظری آن تحت عنوان «دیالکتیک دستگاهمند: هیاهو برای هیچ؟» و دیگری دربارهی مهمترین بحثها و مشاجرات نویسندگان متعلق و منسوب به این «گرایش» تحت عنوان «سبکیِ تحملناپذیرِ بار دیالکتیک»، دو انتقاد نوشته شد: یکی از سوی امین حصوری … و دیگری از سوی محمد عبادیفر،…

چرا مارکسیسم؟/ کمال خسروی
برای مارکسیست بودن، تسلیم شدن به مارکسیسمها ضروری نیست. نگاه و کنش انتقادی و دگرگونساز به مارکس و مارکسیستها و تاریخِ واقعی آنچه زیر پرچم مارکسیسم رقم زده شده است، کافی است. این شرطها برای مارکسیست بودن کافیاند، حتی اگر همه لازم نباشند.

ارزش: جوهر، شکل، مقدار / کمال خسروی
نظریهی ارزش مارکس، در شالودههایش، تواناترین نظریه در تبیین و نقدِ سازوکار شیوهی تولید سرمایهداری است. همهی تلاشهای دیگری که آشکار و نهان و خواسته و ناخواسته بر نقض و انکار این شالودهها استوار شدهاند، یا پیشاپیش، عامدانه و آگاهانه ایدئولوژیهایی ساخته و پرداختهی «صنعت» ایدئولوژیسازی بورژوایی بودهاند، یا در نهایت به ایدئولوژیهای حافظ و مدافع نظم سرمایهدارانهی جهان امروز راه بردهاند.

زبانِ چیزگونکنندگی / توماش کونیش / ترجمهی کمال خسروی
آگاهیِ چیزگون شده، تنها در قالب امور واقع میاندیشد و نه دیگر در ظرف پیوستارها و فرآیندها. ایدئولوژی نولیبرالی حاکم با انتقاد از مفهوم «پساـحقیقی»، که آنرا دائماً با انبوههی هیاهوهای راستهای جدید در اینترنت متناظر قرار میدهد، درواقع شکلهای روبه زوال و فروپاشی خود را ــ که مدتهاست پساایدئولوژیکاند ــ در قالب یک عبارت کوتاه و یک واژه مورد انتقاد قرار میدهد. از همینرو، این دو جریان ایدئولوژیک، نولیبرالیسم و پوپولیسم راستگرا، قادر نیستند خود را بهمثابهی محصولات فروپاشی فرآیند ایدئولوژیک و اجتماعی واحدی ببینند. گمانی نیست که نولیبرالیسم بهلحاظ تاریخی نیز، آشیانه و زادگاه راستهای جدید بود.