برچسب: حسن آزاد

نولیبرالیسم بهعنوان پروژهی طبقاتی / حسن آزاد
عوامل تکوین دولت رفاه:
________________
تحولات نولیبرالی اواخر دههی هفتاد و دههی هشتاد در واقع پروژهای بود برای تغییر در توازن طبقاتی و شیوهی انباشتی که پس ازجنگ دوم جهانی شکل گرفته بود. به همین دلیل برای درک روشنتر از این تحولات بهتر است سه دهه به عقب برگردیم.

نولیبرالیسم: یک پروژهی ایدئولوژیک / حسن آزاد
در نوشتهی پیش رو تلاش میکنم نشان دهم که نولیبرالیسم ابتدا در شرایط بحران 32-1929 و ناکارآیی و شکست لیبرالیسم منچستری قرن نوزدهم بهعنوان یک پروژهی فکری برای بازسازی و تدوین یک لیبرالیسم نوین سر بر آورد، و هرچند بهسرعت به جریانی بینالمللی تبدیل شد، اما در حدود چهار دهه به شکل یک جریان حاشیهای و غیرهژمونیک باقی ماند. وقوع بحران اقتصادی در اواسط دههی هفتاد به این وضع خاتمه داد، طبقات حاکم برای حل بحران به اجرای یک پروژهی طبقاتی با محتوای نولیبرالی روی آوردند که با یک پروژهی امپریالیستی نیز همراه بود.

نقدی بر خوانش مکتب اونو از فرایند مبادله / حسن آزاد
دیدگاه مکتب اونو دربارهی فصل دوم «سرمایه»
پیروان مکتب اونو از روش بازنمایی مارکس در فصلهای اول و دوم «سرمایه» و انکشاف شکل ارزش درک آشفتهای دارند. به تصور آنها، مارکس در فصل اول با تجرید از «قیمت» و «دارندگان کالا» و همچنین با ترفند و «شعبدهبازی در وارونه کردن شکل گسترشیافته»[1] در استنتاج منطقی پول از کالا دچار اشتباهات فاحشی شده است، که لاجرم باید مورد تجدیدنظر و اصلاح قرار گیرد. بهزعم آنها، فصل دوم نیز بر همین سیاق مجموعهای است از اشارههای تکراری ، تجربی و تاریخی در تکمیل فصل اول، بدون آنکه با استنتاج منطقی شکل پول ارتباطی داشته باشد. سکین در اینباره مینویسد:

طبقهی کارگر و درک مارکس از «طبقهی عام» / رنزو لورنته / ترجمهی حسن آزاد
به مناسبت اول ماه مه، روز جهانی کارگر:
دفاع از نظریهی مارکسیستی در زمانهی ما وظیفهی آسانی نیست. برای دفاع از این نظریه از ابتدا، موانعی آشنا با سرشتی سیاسی و عملی خودنمایی میکنند: با فروپاشی کمونیسم شوروی در دو دههی پیش، بسیاری مارکسیسم را بهطور قطعی نظریهای «مردود» میپنداشتند، یا در بهترین حالت نظریهای که با شرایط کنونی ارتباطی ندارد. اما دشواریهای دیگر ناشی از این واقعیت است که مفسرانی آکادمیک و غیرآکادمیک و ضدمارکسیسم نظرات مارکس را منحرف و بد جلوه دادهاند؛ اگر نگوییم به شکل کاریکاتور درآوردهاند. از اینرو، وظیفهای بنیادی و تخطیناپذیر محققان، روشنفکران و فعالان همدل با مارکسیسم عبارت است از نیاز به بازبینی و احیای مفهومها، تزها و نظرات مارکس که به شکل نادرستی معرفی شدهاند، و در صورت امکان دفاع از آنها.یکی از انتقادهایی که هرچندگاهی علیه اندیشههای مارکس- و بهعنوان دلیلی برای ترک کامل آن- طرح میشود این است که نظریهی مارکس الزاماً حاوی باوری است که سی. رایت میلز آن را باور به «متافیزیک کار» مینامد. تا جایی که میدانم میلز (1962, 127, 129; 1963, 256) هیچگاه صورتبندی دقیقی از «متافیزیک کار» به دست نداده است-عبارتی که به نظر میرسد به یک باور بسیار متحجر، به تداوم آرزوهای رهاییبخش، یا به ظرفیت سیاسی انقلابی بیمانند و منحصربهفرد طبقهی کارگر اشاره دارد- اتهامی رایج که بارها نظرات گوناگون و از حیث نظری و تجربی غیرقابل دفاع را به مارکس نسبت داده است. این دعاوی، عبارتند از: درک مارکس دربارهی پرولتاریا همچون یک «طبقهی عام»، اینکه طبقهی کارگر اگر نه یگانه، بلکه نخستین عامل انقلاب سوسیالیستی است، پافشاری مارکس و انگلس بر «وظیفهی تاریخی» پرولتاریا، دستیابی محتوم پرولتاریا به آگاهی و آرمان انقلابی، و حتی شاید این تز که «تضاد» بین سرمایه و کار نخستین تضاد یا بنیادیترین تضاد در جامعهی سرمایهداری بهشمار میرود.

کار غیرمادی / ولفگانگ فریتز هاگ / ترجمهی حسن آزاد
سرمایهداری بدون انقلابی کردن وسایل تولید، بدون تحول در فرآیند کار، بدون کاربست فناوری در تولید نمیتواند دوام و بقا داشته باشد. تحولات شگرف و دورانساز سرمایهداری در چند دههی گذشته، سیمای این نظام را سخت متحول کرده است. برخی از متفکران زمانهی ما همین تغییرات را دستمایهی تفسیر جدیدی از سرمایهداری قرار دادهاند، و پارهای از تزهای بنیادین این نظام از باب نمونه نظریهی ارزش مارکس را مردود اعلام کردهاند. یکی از محملهایی که در این باره مورد بهرهگیری این صاحبنظران قرار میگیرد مقولهی کار غیرمادی است. ولفگانگ فریتز هاگ در این نوشتار میکوشد تبار نظریهی کارغیرمادی، و نوع برداشت از این مفهوم را در بین متفکران اقتصاد سیاسی مورد واکاوی قرار میدهد.

نظریهی مارکسی دموکراسی / محمت تاباک / ترجمهی حسن آزاد
نظریهی سیاسی مارکس را بهعنوان دموکراسی مستقیمِ تمامعیار، دموکراسی نمایندگی و حتی با تمامیتگرایی تفسیر کردهاند. نیمی از دو مدعای نخست و تمام ادعای سوم برداشت نادرستی از نظر مارکس محسوب میشوند. به نظر من، نظریه مارکس یک شکل ویژه و بیهمتا از دموکراسی است، شامل نمایندگی وکالتی* و مشابهت با دموکراسی نمایندگی و مستقیم. در این مقاله، میکوشم یک نظریهی مارکسی از دموکراسی را صورتبندی کنم که عمدتاً بر بنیاد نظریهی مارکس از دورهی گذار یعنی دیکتاتوری پرولتاریا استوار است. نشان خواهم داد که این دیکتاتوری در واقع، نوعی دموکراسی است که از مدل کمون پاریس1871 الهام میگیرد.

گرامشی و استعارهی نظامی / دانیل اِگان / ترجمهی حسن آزاد
بازاندیشی جنگ جبههای و جنگ موضعی:
دربارهی اهمیت آنتونیو گرامشی در تفکر اجتماعی معاصر کمتر میتوان تردید کرد. سهم گرامشی در جامعهشناسی، فلسفهی سیاسی و مطالعات فرهنگی او را به یکی از پرآوازهترین نمایندگان دیدگاه نومارکسیستی تبدیل کرده است. ادای سهم او به نظریهی اجتماعی مارکسیستی محدود نشده، و بسی از آن فراتر میرود. توماس میگوید که «امروزه در سنت مارکسیستی، گرامشی بیش از هر متفکر دیگری از جمله مارکس و انگلس به معروفترین نظریهپرداز در بحثهای جاری دانشگاهی تبدل شده است». (توماس، 2010، ص 199) یکی از مهمترین اجزای نظریهی اجتماعی گرامشی، بحث او دربارهی استراتژی سیاسی، بهویژه تمایز میان «جنگ جبههای و جنگ موضعی» است. به نظر گرامشی در جوامع پیشرفتهی سرمایهداری، مبارزهی فرهنگی پیچیده و طولانیتر (جنگ موضعی) جایگزین مدل کلاسیک انقلاب از طریق قیام مسلحانه (جنگ جبههای) شده است. این رویکرد، بنیادیترین سویهی تغییر در دیدگاه مارکسیسم غربی از اقتصاد سیاسی سرمایهداری به تحلیل روبناهای فرهنگی است. (اندرسون 1979)

گذار از فئودالیسم به سرمایهداری (3) / حسن آزاد
در سالهای 1984 و 1986 در مجلهی علم و جامعه نیز سلسله مقالاتی در بررسی و نقد نظرات برنر به چاپ رسید، که به بحث گوتلیب- لایبمن شهرت یافت.(1) بحث بین این دو بیشتر دربارهی نظریهی ماتریالیسم تاریخی بود، که خود به یک بررسی جداگانه نیاز دارد. ما در اینجا تلاش میکنیم نخست نظرات این دو و در ادامه نظرات کریس هارمن را بهطور خلاصه دربارهی گذار از فئودالیسم به سرمایهداری معرفی کنیم.

دربارهی اتحادیهی جنبش اجتماعی / مایکل اسکایوونی / ترجمهی حسن آزاد
/ تحلیلی بر نظریهی کیم مودی در باب اتحادیهی جنبش اجتماعی /
مقدمه: اتحادیهی جنبش اجتماعی برای چپ دانشگاهی و کسانی که از اصلاح اتحادیهها جانبداری میکنند، به واژهای نوین و پُرآوازه تبدیل شده است. همانگونه که یان رابینسون اشاره میکند «هم تحلیلگران و هم فعالان کارگری، از این اصطلاح برای توصیف کار سازمانیافته در ایالات متحده بهره گرفتهاند؛» از اینرو، جنبش کارگری سازمانیافته باید چه برای صورتبندی برخی اتحادیهها در درون جنبش گستردهتر، و چه بهعنوان هدفی مطلوب برای کسب دوبارهی توان سیاسی و اقتصادی ازدسترفتهی کارگران، در این جهت گام بردارد.»(1)

گذار از فئودالیسم به سرمایهداری (2) / حسن آزاد
بحث برنر، نقدها و پاسخها: در نیمهی اول قرن بیستم، اغلب صاحبنظران در تحلیل ظهور سرمایهداری و رشد اقتصادی ناشی از آن، پیرو آدام اسمیت بودند. بهنظر اسمیت جامعهی فئودالی یک اقتصاد طبیعی بود، مبتنی بر تولید برای مصرف، که تجارت در آن نقش ناچیزی ایفا میکرد. اما با برقراری مجدد مسیرهای تجارت راه دور بین اروپا و مدیترانه، تجارت رونق گرفت. گسترش بازار و منافع حاصل از آن موجب افزایش تقسیم کار و تخصصیشدن تولید و در نتیجه ارتقای سطح بارآوری و رشدی خودپو و دایمی شد.

گذار از فئودالیسم به سرمایهداری (1) / حسن آزاد
بعد از جنگ دوم جهانی، تاریخنگاری و تحقیق تاریخی با رویکرد ماتریالیسم تاریخی پیشرفت چشمگیری داشته، و آثار باارزشی در این زمینه به رشتهی تحریر درآمده است. بهعنوان نمونه آثار تاریخنگاران مارکسیست انگلیسی که از حیث شهرت قابل مقایسه با «مکتب آنال Ecole des Annales» در فرانسه است، و همچنین آثار تاریخنگاران مارکسیست هندی. اما مسألهی گذار از فئودالیسم به سرمایهداری، با سابقهای بیش از پنج دهه و ادبیاتی بسیار غنی درخشانترین فصل در تاریخنگاری مارکسیستی محسوب میشود. دربارهی گذار از فئودالیسم به سرمایهداری در اروپا تاکنون میان صاحبنظران سه دوره بحث انجام گرفته است، که در روشن شدن موضوع و جهت دادن به مطالعات بعدی اهمیت بهسزایی دارد. هدف این نوشتار معرفی مختصر این سه دوره است.

بریتانیا در برابر فرانسه: چند راه ویژه؟ / الن میکسینزوود / ترجمهی حسن آزاد
توصیف انقلاب فرانسه همچون انقلاب بورژوایی امر معقولی است – یعنی مبارزهای بین بورژوازی و اشراف – اما این انقلاب به سرمایهداری ربطی ندارد. یک بورژوای انقلابی نمونه یک سرمایهدار و یا حتی یک تاجر پیشسرمایهدار نبود، بلکه یک صاحبمقام اداری یا فردی دارای تخصص حرفهای بود؛ که مخالفت او با اشراف نه در راستای پیشبرد سرمایهداری، بلکه مبارزه علیه امتیازهای اشرافیت و دستیابی به عالیترین مقامات دولتی بود. از سوی دیگر، انقلاب انگلیس را میتوان به شکل منطقی خود یک انقلاب سرمایهدارانه توصیف کرد. چون در مالکیت سرمایهداری ریشه داشت، و حتی طبقهای آن را رهبری میکرد که اساساً سرمایهدار تلقی میشد؛ اما به معنای خاص کلمه بورژوا نبود. نهتنها بین بورژوازی و اشراف انگلیسی مبارزهای طبقاتی جریان نداشت، بلکه اشرافیت زمیندار در این کشور به طبقهی مسلطِ سرمایهدار تبدیل شده بود.