نقد اقتصاد سیاسی

امریکا و جهان بعد از ترامپ / امانوئل والرشتاین

trump2

پیروزی ترامپ  تقریباً همه را شگفت‌زده کرد. می‌گویند حتی ترامپ هم شگفت‌زده شد. البته امروز همگان آن‌چه را که رخ داده تبیین می‌کنند، اگرچه تبیین‌ها متفاوت است. همگان از شکاف‌هایی صحبت می‌کنند که این انتخابات در بدنه‌ی سیاسی امریکا پدید آورد (یا بازتاب آن بود؟).

قصد ندارم که به این فهرست دور و دراز تحلیل دیگری اضافه کنم و تا همین حالا هم از خواندن آن‌ها خسته شده‌ام. صرفاً می‌خواهم روی دو مسئله متمرکز شوم: پی‌آمدهای پیروزی ترامپ اولاً برای ایالات متحده و ثانیاً برای قدرت ایالات متحده در بقیه‌ی جهان.

در سطح داخلی این نتایج را به هر شکلی که بسنجید ایالات متحده را به‌شدت به جناح راست می‌کشاند. اهمیتی ندارد که ترامپ در عمل فاقد آرای مردم در سطح ملی است. همچنین اهمیتی ندارد که اگر فقط 000ر70 رأی در سه ایالت (چیزی کم‌تر از 0.09 درصد کل آرا) از رأی ترامپ کم شود، کلینتون برنده می‌شد.

آن‌چه اهمیت دارد این است که جمهوری‌خواهان از به‌اصطلاح پیروزی سه‌گانه بهره‌مند شده‌اند ـ کنترل ریاست جمهوری، هر دو مجلس کنگره و سنا، و دیوان عالی. در حالی که دموکرات‌ها ممکن است طی چهار یا هشت سال سنا و حتی ریاست جمهوری را بار دیگر به دست آورند، به دست آوردن اکثریت دیوان عالی خیلی بیش از این طول می‌کشد.

تردیدی نیست که جمهوری‌خواهان در مورد پاره‌ای مسایل مهم اختلاف دارند. درست یک هفته بعد از انتخابات این موضوع آشکار شد. ترامپ اکنون شروع به نمایش جنبه‌ی پراگماتیک خود و بنابراین اولویت‌هایش کرده است: افزایش اشتغال، کاهش مالیات (البته برخی از انواع مالیات)، و حفظ بخشی از قانون «مراقبت درمانی مقرون به‌صرفه» (اوباماکر). دولت جمهوری‌خواه (یک دولت به‌غایت دست‌راستی افراطی) اولویت‌های دیگری دارد: از میان برداشتن برنامه‌ی اجتماعی مراقبت بهداشتی (مدی‌کید) و حتی برنامه‌ی بیمه‌ی اجتماعی ملی (مدی‌کر)، انواع مختلف اصلاحات مالیاتی، و پاپس کشیدن از لیبرالیسم اجتماعی (مانند سقط جنین و ازدواج دگرباشان).

 کماکان باید دید که آیا ترامپ بر پل رایان (که چهره‌ی اصلی جناح راست در کنگره است) چیره می‌شود یا پل رایان ترامپ را به عقب می‌راند. به نظر می‌رسد چهره‌ی اصلی در این مبارزه مایک پنس معاون رییس‌جمهور است که خودش را به شکل برجسته‌ای به عنوان مرد شماره دو واقعی در دفتر ریاست‌جمهوری جای داده است (مانند دیک چنی در هنگام ریاست‌جمهوری بوش).

پنس کنگره را به‌خوبی می‌شناسد و از نظر ایدئولوژیک به پل رایان و از نظر سیاسی به ترامپ نزدیک است. او بود که راینس پریبوس را به‌عنوان رییس‌دفتر ترامپ انتخاب کرد و وی را به استیو بانون ترجیح داد. پریبوس درصدد متحد ساختن جمهوری‌خواهان است، در حالی که پریبوس به جمهوری‌خواهانی که کم‌تر از صددرصد به پیام جناح راست افراطی وفادارند حمله می‌کند. اگرچه برای تسلای خاطر بانون وی را به سمت مشاور داخلی منصوب کردند اما بعید است که در عمل قدرتمند باشد.

مبارزه‌ی درونی میان جمهوری‌خواهان هر نتیجه‌ای داشته باشد، این موضوع کماکان صادق است که سیاست ایالات متحده به‌شدت به سمت راست گرایش می‌یابد. شاید حزب دموکرات به عنوان جنبشی چپ‌گراتر و مردمی‌تر دوباره سازمان‌ یابد و قادر شود در انتخابات آتی جمهوری‌خواهان را شکست دهد. این را نیز باید منتظر ماند و دید. اما پیروزی انتخاباتی ترامپ یک واقعیت و یک موفقیت است.

بیایید از حوزه‌ی داخلی که در آن ترامپ برنده شده و دارای قدرت واقعی است به حوزه‌ی خارجی (بقیه‌ی دنیا) برویم که در آن واقعاً هیچ چیز ندارد. وی در کارزار انتخاباتی‌اش از شعار «دوباره امریکا را بزرگ سازیم» استفاده کرد. آن‌چه او بارها و بارها گفت این بود که اگر رییس‌جمهور شود اطمینان می‌دهد که کشورهای دیگر به ایالات متحده احترام گزارند (یعنی از ایالات متحده اطاعت کنند). در واقع وی به گذشته‌ای اشاره داشت که در آن ایالات متحده «بزرگ» بود و گفت که آن گذشته را احیا می‌کند.

مسئله خیلی ساده است. نه او و نه هیچ پرزیدنت دیگری ـ خواه هیلاری کلینتون باشد و خواه باراک اوباما یا در این زمینه رونالد ریگان ـ قادر نیستند کار چندانی برای افول پیش‌رونده‌ی قدرت هژمونیک سابق انجام دهد. آری ایالات متحده زمانی یکه‌تاز جهان بود، کم‌وبیش از 1945 تا حدود 1970. اما از آن زمان برای واداشتن کشورهای دیگر به پیروی از خود و انجام دادن آن‌چه امریکا خواهان آن است به طور مداوم از توانایی‌اش کاسته شده است.

این افول ساختاری است و چیزی نیست که از حیطه‌ی قدرت رییس‌جمهور  امریکا ناشی شود. البته ایالات متحده همچنان نیروی نظامی به‌غایت قدرتمندی است. اگر از این نیروی نظامی بد استفاده بکند، می‌تواند خسارت سنگینی برای دنیا به بار بیاورد. دلیل تردید و دودلی‌های اوباما حساسیت وی نسبت به این آسیب بالقوه بود. و ترامپ در سرتاسر کارزار انتخاباتی متهم می‌شد که این را نمی‌فهمد و ازاین‌رو فرمانده‌ی خطرناک‌تر نیروی نظامی ایالات متحده است.

اما در عین حال که آسیب‌رساندن به جهان کاملاً محتمل است، به نظر می‌رسد آن‌چه انجام آن برای دولت ایالات متحده خوب است فراسوی توان ایالات متحده است. هیچ‌کس و تأکید می‌کنم هیچ کس امروز اگر فکر کند پیروی از امریکا به‌منزله‌ی نادیده گرفتن منافع خودش است از رهبری ایالات متحده پیروی نمی‌کند. این نه‌تنها در مورد چین و روسیه و ایران و البته کره‌ی شمالی صادقی است، در مورد ژاپن و کره‌ی حنوبی، و هند و پاکستان، و عربستان سعودی و ترکیه، فرانسه و آلمان، لهستان و دولت‌‌های بالتیک و متحدان ویژه‌ی همیشگی‌ ما مانند اسراییل و بریتانیا و کانادا نیز صدق می‌کند.

 تقریباً مطمئن‌‌ام که ترامپ هنوز به این موضوع پی نبرده است. او در مورد پیروزی‌های آسان، مثل پایان دادن به پیمان‌های تجاری، لاف خواهد زد. وی از این امر برای نشان دادن عقلانیت موضع تهاجمی‌اش بهره خواهد برد. اما بگذارید کاری ـ هر کاری ـ در مورد سوریه انجام دهد تا خیلی زود پی ببرد که قدرت واقعی‌اش خیلی کم‌تر است. بعید است وی از روابط با کوبا دست بردارد. و احتمالاً متوجه می‌شود  که در قبال توافق با ایران کاری نباید انجام دهد. در مورد چین، به نظر می‌‌رسد چینی‌ها فکر می‌کنند در مقایسه با کلینتون ، قراردادهای بهتری می‌توانند با ترامپ ببندند.

نتیجه یک ایالات متحده‌ی دست راستی‌تر در یک جهان آشوب‌زده‌تر است که حمایت‌گرایی مضمون اصلی اغلب کشورها است و اکثریت مردم جهان تحت فشار اقتصادی‌اند. آیا کار به آخر رسید؟ به‌هیچ‌وجه، نه در ایالات متحده و نه در نظام جهانی. این مبارزه‌ای مستمر بر سر سمت‌وسوی نظام (یا نظام‌های) جهانی آینده است که مستولی باید باشد و مستولی خواهد بود.

ترجمه‌: نقد اقتصاد سیاسی

© مالکیت معنوی این اثر متعلق به امانوئل والرشتاین و کلیه‌ی حقوق برای ایشان محفوظ است. دانلود کردن، انتقال الکترونیکی به غیر یا پست الکترونیک این نوشته به دیگران و یا قرار دادن آن در پایگاه‌های اینترنتی غیر تجاری، مجاز اعلام شده مشروط براین که تمامی اثر به طور کامل منتشر و بخش مربوط به حق مالکیت معنوی نمایش داده شود. به منظور ترجمه یا انتشار این اثر به شکل چاپی و/ یا به هر شکل دیگر از جمله انتشار آن در پایگاه‌های تجاری روی اینترنت و یا نقل قول از بخش‌هایی از آن با نویسنده در آدرسimmanuel.wallerstein@yale.edu  یا شماره نمابر (۱-۲۰۳-۴۳۲-۶۹۷۶) تماس حاصل فرمایید.

این یادداشت‌ها که دو بار در ماه منتشر می‌گردند، با هدف اندیشیدن به صحنه‌ی جهان معاصر، نهاز نگاه تیترهای خبری آنی، که از منظری درازمدت است.

از امانوئل والرشتاین در نقد اقتصاد سیاسی بخوانید:

امریکا و بقیه‌ی دنیا

اوباما برنده شد: اکنون چه رخ خواهد داد؟

ریاضت، به هزینه‌ی چه کسانی؟

گفت‌گوی کِوان هریس با امانوئل والرشتاین

پس از چاوز

امید در برابر هراس: نگاهی به مجمع اجتماعی جهانی در تونس

سرمایه‌داری در آخر خط

شورش در همه‌جا

چپ جهانی و آشوب در مصر

نظامیان در قدرت

پی‌آمدهای افول امریکا

تنش‌های ایدئولوژیک سرمایه‌داری

سوریه: گرایش دوگانه‌ی ترکیه

درباره‌ی امانوئل والرشتاین در نقد اقتصاد سیاسی بخوانید:

امانوئل والرشتاین و پایان سرمایه‌داری

برچسب‌ها: , , ,

دسته‌بندی شده در: نما, نظام جهانی

2 پاسخ

  1. برای خلاصی از پس لرزه های دراز مدت ناشی از بحران جهانی سال 2008؛ که رئیس بانک مرکزی آمریکا، در نشست اخیر، بابت عارضه ی مزمن شدگی رشد کم اقتصاد جهان و ایضا ایالات متحده اظهار نگرانی کرده بود، قطعا با تغییر»سیستم انباشت سرمایه» مورد اجماع مراکز اصلی قدرت در جهان ( یا به گفته امانوئل والرشتاین، «نظام جهانی») که تفوق سرمایه مولد بر سرمایه مالی را در جهان تضمین نماید رونقی در چرخه ی ادواری سرمایه جهانی شکل خواهد گرفت. ( مانند؛ دوره اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم میلادی قبل از جنگ جهانی اول؛ و یا دوره ی سیطره ی سیستم انباشت سرمایه فوردیستی بعد از جنگ جهانی دوم تا دهه 1970)
    هرگونه اقدامی در راستای بهبود اقتصاد جهانی نیل به تفوق «سرمایه مولد» بر «سرمایه مالی» ضرورت حمایتگرائی اقتصادی در کشورهای مرکزی، و نیمه پیرامونی و پیرامونی، و ایضا، ممانعت از تحرک سرمایه در جهان را بوجود خواهد آورد که آنتاگونیسم توسعه ی اقتصادهای بومی در تقابل با رشد اقتصاد جهانی و توسعه ی بازارهای بین الملل را تشدید خواهد نمود.
    نظام سرمایه داری بلاخص سرمایه صنعتی بدون توسعه بازارهائی متناسب با سطح پیشرفت نیروهای تولیدی خود محکوم به تعلیق است. باید توجه داشت که رشد سرطانی مالیگرائی در جهان معلول بحران سرمایه مولد بوده است. برای خروج سرمایه صنعتی توسعه یافته ی کنونی از بحران و غلبه بر( بقول مارکس) بورس بازی فرادست اوضاعی بمراتب اسفبارتر از ویرانی های جهان بعد از جنگ جهانی دوم، میباید عینیت یابد.
    مارکس در جلد سوم سرمایه شرایط مناسب جهانی توسعه ی سرمایه مولد، در اواخر قرن نوزدهم ، را توضیح داده و نوشت :» از زمان آخرین بحران عمومی در 1867 تغییرات بسزائی رخ داده است. وسائل حمل ونقل و ارتباطات بشکل عظیمی گسترش یافته اند – اقیانوس پیماها، راه آهن ها، تلگراف الکتریکی ، کانال سوئز – اکنون دیگر بازار جهانی را به یک فاکت حتمی مبدل کرده اند. یک سری کشورهای صنعتی رقیب در کنار انگلیس که قبلا» صنعت را انحصار کرده بود سر بر آورده اند؛ مناطق بسیار وسیع و مختلفه ای برای سرمایه گذاری سرمایه ی مازاد اروپائی در تمام بخش های دنیا گشوده شده اند بدین صورت که آن سرمایه ی مازاد اروپائی خیلی بیشتر پخش می شود و بدین شکل که بر بورس بازی فرا دست محلی راحت تر غلبه می شود. بدلیل تمام این ها، اکثر منشأ های قدیمی بحران و دلایل بحران سازی، یا مغلوبه یا بسیار ضعیف شده اند.
    همزمان رقابت در بازار داخلی در مقابل کارتل ها و تراست ها عقب نشینی می کند، در حالیکه در بازارهای خارجی از طریق تعرفه های گمرک حمایتی ئی که همه ی کشورهای بزرگ صنعتی به استثنای انگلیس بدور خود کشیده اند،( نگارنده؛ رقابت با انحصارات خارجی ) محدود میگردد. اما این تعرفه های گمرک های حمایتی خود چیزی نیستند بجز تجهیز کردن برای لشکر کشی نهائی عمومی صنعتی که می بایست حاکمیت بر بازار جهانی را مشخص کند.»
    چنانچه ترامپ بخواهد مطابق با وعده هایش در کشورش ملت سازی کرده میبایست دوره ای نسبتا طولانی را اختصاص به گذاری سخت نماید و انتظار آنرا داشته باشد که اقتصاد آمریکا و جهان در نابسامانی های و سیکل های رکودی متوالی فرو رود، و در این دوره گذار سخت ما باید امیدوار باشیم که جهان قبل از خشم طبیعت بواسطه ی تخریب زیست بوم هایش با یک انهدام هسته ای کن فیکون نشود.
    امانوئل والرشتاین بدرستی یاد آور شده که؛ سیستم رهبری ایالات متحده قادر نیست کار چندانی برای افول پیشرونده‌ی قدرت هژمونیک سابق انجام دهد. و اگر کشوری پیروی از امریکا را در تضاد با منافع خود ارزیابی نماید تبعیتی از فرمانروای پیشین نخواهد داشت. و البته این مشکل جایگزینی سیستم انباشت سرمایه ی آمریکائی موجود را با سیستم انباشتی جهانی که هنوذ چیستی آن مشخص نیست را نیز، با حفظ سرکردگی بلامنازع ایالات متحده، غیر ممکن می سازد.

  2. یک نکته در تحلیل والرشتاین تعجب آور بود. او چنین می نویسد: «برای تسلای خاطر بانون وی را به سمت مشاور داخلی منصوب کردند اما بعید است که در عمل قدرتمند باشد.» برعکس، منصوب کردن استیو بانون به عنوان «استراتژیست اصلی» و مشاور ارشد ترامپ عملی بسیار معنا دار است. استیو بانون نماینده ی راست افراطی نژادپرست، زن ستیز، مسلمان ستیز، یهودی ستیز و مهاجر ستیز آمریکاست. بانون همچنین افسر سابق نیروی دریایی آمریکا و دارای مدرک کارشناسی ارشد در رشته ی مدیریت بازرگانی است. پیش از قبول سمت مدیر ارشد کارزار انتخاباتی ترامپ، او مدیر وب سایت برایت بارت بود که نظرات راست افراطی را در آمریکا اشاعه می دهد.